نمایش هفت پوسته حکمت برای شناخت

درسگفتار حسِ «قدر» [بخش سوم]: بُردارِی با دامنه بینهایت

«به نام دادارِ پاک و بینایِ راز»

درسگفتارهای حس‌شناسی با بازی «چوگان»

[درس دوم]

(حسِ قدر)

بخش سوم: بُردارِ (حسِ قدر) : از خاک به فرش، از فرش به آسمان، از آسمان به عرش

نویسنده: مُرشد وانیا

شرح مُرشد: در درسگفتار پیشین، با شرح ‌شیوه‌ی فکری حکما پرسش‌های کلیدی و اصیل حیاتِ انسان در شناختِ واقعیت وجودی باطنی‌اش طرح و بررسی گردید و نشان داده شد که برپایه‌ی این شیوه فکری، حکما به این استدلال رسیدند که تنها ریسمانی که قادر است به این پرسش‌ها پاسخ قابل اعتماد و اطمنیان‌بخشی بدهد (قدر) نامیده می‌شود. حس درونی و پیچیده‌ی «قدر» (که در (تقدیر) انسان [پنهان] و در (سرنوشت بشری او در هستی) از نظرش [غایب] و [گم] است) محل اتصال و پیوند با وجوه متفاوتی از زندگی انسان (چه از نظر بیرون و چه از نظر درونی) است که همین تفاوت باعث بروز گستردگی موضوعی فزاینده‌ای در درک ارتباط عمیق این حس در رویدادهای زندگی گردد. «قدر» فراتر از تعاریف علمی است و ابعاد عمیق متافیزیکی و اخلاقی را در بر می‌گیرد که بر سرنوشت، رشد و خودآگاهی انسان تأثیر می‌گذارند، این رو ادراک، فهم و شناخت این حس، بدون نیاز راهنمایان و استادان شناساننده‌ی آن میسر نمی‌نماید؛ الله اعلم بالصواب.

 

بنابر آنچه در درسگفتار پیشین ارائه گردید؛

  • حس «قدر» از یک درکِ درونی عمیقاً درهم‌تنیده باطنی در انسان بُن و اساس می‌گیرد که با جنبه‌های معنوی، فلسفی و علمی زندگی طبیعی او مرتبط است.
  • توضیحات علمی محرک‌های حسی، مانند جرقه نورانی در طول لقاح انسان، با تفاسیر متافیزیکی در حکمت ایرانی تکمیل می‌شود.
  • درک «قدر» شامل تجزیه و تحلیل پنج پوسته (لایه) استعاری است که علت، ماهیت و هدف نهایی رویدادهای طبیعی زندگی را آشکار می‌کند. حواس و قوای درونی انسان در طول سفر زندگی تکامل می‌یابند، واقعیت بیرونی را با درک درونی پیوند می‌دهند و رشد معنوی را تسهیل می‌کنند.
  • خودشناسی برای ارزش انسانی اساسی است؛ بدون آن، تجربیات در معرض خطر گذرا و بی‌معنی شدن قرار می‌گیرند و زندگی می‌تواند ارتباط خود را با وجود اصیل از دست بدهد.
  • راهنمایان معتمد یا مربیان خردمند (حکیمان) در پیمایش سفر به سوی درک واقعی ضروری هستند و تضمین می‌کنند که ارتباط با منبع نهایی زندگی خالص و ناگسستنی باقی می‌ماند.
  • حکمت ایرانی از یک رویکرد جامع و لایه‌ای (با استفاده از علم، هنر و فرهنگ) برای کمک به افراد در تحقق پتانسیل‌های خود و دستیابی به یک وجود معنادار و متصل استفاده می‌کند.

حال؛

غرض و هدف این نوشتار آنست که:

  1. سیر تدریجی هویت، شکل، حضور و ظهورِ (قدر) در زندگی طبیعی انسان بررسی و در این بررسی دیده خواهد شد که (قدر) مسبب حیاتِ انسان است و در روند طبیعی، حیوانی و انسانی برای ظهورِ فرزندِ انسان در اين دنيا بنیان و پایه کلیدی است. نشانِ داده می‌شود که این ظهور، دلیلش بر پایه حس است و نامِ این حس؛ قدر.
  2. حسِ قدر در زندگي انسان براین دنيا، شكل‌ها، كيفيات و حالات مختلفي را براي او ايجاد مي‌كند. تغییرات، تحولات، تکامل، تعالی و تطوُّرِ انسان از خلالِ زندگي؛ در نظامِ دهگانه حسی (قدر) در یک داستانِ «رازآمیز» و «خیال‌انگیز» به بیانِ حکمت ایران؛ در چهارمنزل و هشتِ اقلیم و سرزمین توصیف شده و ارائه خواهد گرديد.
  3. بازيِ «چوگان»؛ نخستین منزل از اين داستان است. هدفِ این بازی؛ آموزشِ شیوهِ ادراك و شناختِ (حسِ انسان) با نگرشِ حکما برای هنرجویان است. به این شیوه، حواسِ پنجگانه ظاهری، پرورش و تحول یافته و به شخصیتِ هنریِ انسان نزدیک‌تر می‌شود.
  4. شعار این بازی: «~مظهر ظهورِ (قدر) در هُشیاریِ حسی است.}» یافتن قابلیت این درک،‌ مراحلِ بازیِ آموزشی «چوگان» است. از خلالِ این بازی، هنرجویان با ابعاد دیگری از انسانیت خودشان در «صورتها» و «نقش‌های» گونه‌گون نمایشی و دراماتیک مواجه می‌شوند.
  5. آموختن شناخت این صورتها و پرورش قابلیتهای این نقشها برپایه روش و شیوه‌یِ مُبتنی بر حکمت؛ آغاز خلاقیتِ هنری انسان است. او می‌تواند با استمرار دادن این آغاز، خطِ ممتد و پیوسته‌ای را یافته که آنها را به جهانِ اکنون می‌رساند. این فهمِ نوینی از جهانِ مدرن امروز برای هنرجویان پدیدار خواهد کرد که به شکلِ نگرش و نظریه‌ای «ساختارمند»؛ در پایانِ این درسگفتار طرح خواهد انشالله.

 

 و اما؛

فهرست محتوایی نوشتار:

  • 2-1: مباني نظري دربارهِ تفکر درباب واقعه‌یِ «باروریِ تخمکِ انسان» به شیوه‌ی فکری حکما و مفهوم «قدر»
  • 2-2: بُردارِ (قدر): از خاک تا فرش، از ازل تا ابد (داستانِ زندگی هر انسان بر پایه (قدر) تقدیر گردید.)
  • 2-3: بازی؛ بهترین شیوه برای آموزشِ حسِ قدر با تکیه بر انسانشناسی فرهنگی هنر ایرانیان (شناسایی حسی و خودشناسی بر پایه‌ این حس به واسطه بازی محقق است)
  • 2-4: شناختِ تضادِ دنیای مدرن با جهانبینی و نگرش مدرن؛ سیستم آموزش (حس‌بنیان) مدرن: (پدیداری واقعیت انسان) و (هویدایی آینده در هستی)

******

اگر همه‌ی آنچه که گفته شد را در باب انسان و زندگی او در این حیاتِ طبیعی بر این زمین خاکی بازسازی و ساختارمند ارائه شود ترسیم (1) حاصل خواهد شد:

نمایش هفت پوسته حکمت برای شناخت
در این ترسیم هفت محدوده‌ای نمایش داده شده که در پس هر پوسته قرار دارد و دامنه‌ی آن را نشان می‌دهد.
توضیح ترسیم یک:
  • تمامی پوسته‌ها بر رخدادی متمرکز است که در محدوده‌ی زمان (3) واقع می‌شود. اگر فرض بگیریم بنا بر آنچه علوم امروز برایمان برملا کرده‌اند (که هنوز قطعیتی برای آن نیست!) این عالم، از انفجاری نورانی آغاز شده که به (انفجار بزرگ) شناخته شده است. این انفجار با آغاز خورشید به هستی رسیده و در دل این هستی، مکان و زمانی برای حیات شکل گرفته که از این صورت، حیاتِ موجود حاصل و این آغاز سرنوشت بشر بر این کره خاکی است. این سرنوشت در نهایت به دلیل انجامِ کاری مقدر است که ارزیابی این سرنوشت را ممکن و می‌تواند مورد «داوری» قرار گیرد. مخاطب این نمایش کیست و از این ثبت مقصود کدام است چیزیست نانوشتنی و ناشنودنی!
  • هرکدام از این محدوده‌ها براساس یکی از ابعاد شناختی در انسان به تعابیر امروز تعریف شده است: محدوده (1): محدوده پوسته هستی (از عدم تا انفجار بزرگ، زایش خورشید و منظومه شمسی) (از لاهوت تا ناسوت) ♦ محدوده (2): محدوده مکان (از ناسوت به زمین) ♦ محدوده (3): محدوده زمان (تکامل زمین و آغاز حیات) ♦ محدوده (4): محدوده حیات (از (بود) طبیعت (تکامل حیات) تا (هستی) انسان) ♦ محدوده (5): محدوده زندگی (انسان و محیط) ♦ محدوده (6): محدوده معرفت (رابطه انسان با خویشتن خود) ♦ محدوده (7): محدوده حکمت (از خویشتن خود تا اصل خویشتن (اشراق و آگاهی) همانطور که در درسگفتار بخش اول گفته شده؛ به باور حکما، همه‌ی ابناي بشر بر خط 1-1 اين ترسيم در چهار منزل ازلی ابدی طیِّ طریق می‌کنند.

*******

2-2: بُردارِ ﴿حسِ قدر﴾: از خاک به فرش، از فرش به آسمان، از آسمان به عرش

از نظر انسانهایی كه هويت‌بخشِ حیاتِ طبیعی‌تان بوده‌اند (پدرومادر)، تاريخ تولدتان آغاز؛ و از منظر علوم‌پايه، طبيعيات و آنچه علوم‌زيستي مي‌شناسيم آغاز حیات به نقطه‌اي از عالم پيوند مي‌خورد كه در محدوده‌ي يك (از ترسيم یک) قرار دارد. زماني كه خورشيد تابانِ اين منظومه شمسي تولد يافت، اين منظومه «هستي»؛ و در دلِ هستي، ترکیب و امتزاج عناصر مکانی به نام زمین را شکل؛ که با گذشت اعصار و دوران‌های «زمانی»، حياتِ طبيعي موجودات (گیاهان و حیوانات) ظاهر و بتدريج از روند تكاملي آن، انسان پديدار گرديد که شما در نوعِ انسان، در تاریخ مشخصی به دنیا آمده‌اید.

نمایش و الگوسازی نمونه از حیات انسان از انفجار بزرگ تا آغاز (زمان)
ترسیم (دو): به شکل ریاضی‌گونه، براساس آنچه علم تاکنون درباره سیر حیاتِ بشر به دست آورده الگوسازی شده است.

یک انفجار بزرگ به یک نور خیره‌کننده حاصل از آزادسازی یونها در لحظه باروری تخمک انسان پیوند می‌یابد. در هر دو حالت، نشانه «نور» است و حادثه، «رویداد»ی که خبریست بزرگ: یک زایش.

یک خونِ بسته‌شده …

یک آغاز!

فرض کنیم در ابتدا، «همه‌چیز» [خیال/ پیش از نقطه 1/ لاهوت] در [یک تجلی نورانی] به «چیزی» [که این عالم «مظهر» آن است و این هستی‌ «نمود» و انفجار بزرگ «صورتِ» آن] مُحَوِّل (=تغییر حال‌داده) شده باشد [که مرز آن نقطه 1 در ترسیم دو تعیین شده است. از این نقطه تا خطِ قائم 2-2 (که زمین پدیدآمده است) این «چیز» کالبدی یافته که «موجودیت»ش در زمین را در پیکره انسانی نشان داده است] چه چیزی این تغییر حال را ایجاد کرده یا اراده محاقِ (= پنهانی) مسبب آن چه بوده است؟ در اینجا قصد دنبال کردن پاسخ آن نیست اما شاید بشود به طریقی آنرا حس کرد و از این «حس» در جستن پاسخ برآمد. برای این منظور، از آن نقطه (عالم خیالی پیش از (1)) تا زمانِ «اکنون» خطی را تجسم کنید که آنچه مسبب «اکنون» است برآن به وقوع پیوسته که در محدوده‌های زیر برای شناسایی قابل ارائه است:

﴿ محدوده یک ﴾:        (از عالم به هستی) از نظر علوم امروز از انفجار بزرگ تا زایش خورشید که بنیانِ هستیِ برآن استوار است.

در این محدوده با شکل‌گیری زمین، تجلی «همه‌چیز» خیالی به شکلی رازآمیز بر کالبد «چیز»ی افسانه‌ای و اسطوره‌ای در زمین (انسان 2-2) جلوه کرده و تجسمی از خود پدیدار نموده است و همچون یک «نماد» یا «نشانه» نورانی به آن تجلی اتصال دارد. آن جلوه در زمین موجودیت یافته، از این رو آثار آن تاکنون در آن مانده و استمرار دارد.

﴿ محدوده دو ﴾: «افسانه» و «اسطوره» به شکلی جادویی نشانه‌هایش را در «حیات» نمایان کرده و زمین، این پدیداری را در دل پرورده و «جان» بخشیده تا آرام‌آرام از خطِ (زمان=محور حیات) آن گذشته تا موجودی به نامِ «انسان»؛ آن نشانه‌ها را فهمیده، کنجکاو شده به جستجوی آن برانگیخته‌شده و حرکت تکاملش را در پی یافتن منشاء این نشانه‌ها و جلوه‌ها آغاز کرده است.

﴿ محدوده سه ﴾:        زمان می‌گذرد. تکامل «صورت»ی از آن «موجود» – در گذر زمانی تقریبا معادل چهار میلیون سال – توانسته بقای خود را در زمین استمرار دهد، به نقطه‌ی کنونی رسیده است.

﴿ محدوده چهار ﴾:     در این نقطه‌ی کنونی، در هر ثانیه از «زمان»، به طور متوسط 6/2 نفر از آن موجود انسانی (محدوده 3) به روی این زمین (محدوده 2) متولد می‌شود که از آن تجلی نورانی، آن «نشانه»‌های آغازین را می‌جوید و «جلوه‌»های جدید از آن یافته در این جستجو بکار می‌گیرد.

”آن خیال که همه‌چیز را آغاز کرده؛ انسانی سفید (1) (انسان خیالی) در نظر بگیرید، که روایت آن در کتب مقدس الهی آمده؛ آن افسانه انسان نوعی (2) (که شمایلی از آن؛ از خلالِ اساطیر، تاریخ و فرهنگ هر اقلیمی در این زمین، نشان‌یابی شده است) [انسان شماره 2-2] و آن واقعیت که از آن افسانه در گذر زمان صورت خودش را تثبیت کرده است انسان زمان (3) 3-3 در ترسیم دو تجسم کنید.“

انسان (3) (3-3) توانسته با یافتن روشهایی به تثبیت طبیعی خود دست یافته و “بقا” را تضمین دهد و در زمانه‌ی اکنون؛ تکامل خود را با آموخته‌های نسل‌های پیشینش جستجو می‌کند. انسان (3) به واسطه‌ي توانايي‌ها، قابليت‌ها و خصايص‌اش توانسته به تدريج فنون و علوم مختلف را ایجاد، و بر روند حیاتش (در مكان (زمين)، زمان و محيط پيرامونش) شناخت پيدا كند. از خلال اين شناخت، قدرتِ همسازي، بهسازی و همگامي زندگي‌اش را با حيات طبیعی به دست آورده و توانسته كه بقاي خودش را در اين آشوب پرتلاطم كيهاني حفظ، و به اكنون برساند.[1] حال این انسان (انسان زمان) [که «ما» نوعِ بشر در زمانه‌ی حاضر حاصل آنیم] به نقطه کنونی از زمان رسیده و آنرا انسان (4) (4-4) در نظر بگیرید که می‌تواند هر انسانی باشد که در هر ثانیه بر روی کره زمین متولد می‌شود و قدم به این حیات می‌گذارد. [ترسیم سه]

”در مثالِ مورد درسِ‌مان، «خون» بسته می‌شود، «باروری» یک رخداد طبیعی است که توسط طبیعتِ انسان (ارادی/نیمی‌ارادی) موجودیت می‌یابد: (تقریبا دو هفته بعد از آغازِ آخرین قاعدگی زنان). تنِ انسان، زودتر از ذهن یا روانِ او پی به این رخداد برده و برای رشد و نمو آن دست‌به کار می‌شود. این «وجود» [که با یک انفجار خیره‌کننده حاصل از آزادسازی یونهای «روی» نمایانده شده است] در گوشه‌ای از رحم مادر، در مکانی قابل شناسایی، القا (=قرار می‌گیرد) و در گذر زمانی تقریبا دو هفته‌ای، آثار حیاتی خود را نشانه‌دار به او (مادر) پدیدار می‌کند. از آن «خون» تا این نشانه‌، یک ماه، و از این نشانه تا ظهورِ واقعیِ فرزندِ انسان؛ سه سه‌ماهه‌ی پرتلاطم برای (پدرومادر)، پویا (محیط پیرامونِ این ظهور) و «تطوُّر»ی که به آن «وجود» «حیات»ی در صورتِ نوزاد انسان می‌دهد. نیروی پیشراننده در این سیر، «حس» است و نام این حس در انسان، «قدر». نوزاد انسان یعنی پایان محدوده سه. انسانِ (3) با تولدش، قدم به محدوده چهار می‌گذارد: محدود حیات. یعنی ما.“

[1] . [این روند در علوم طبیعی به نام «روند تکامل» نامیده می‌شود که پایه‌گذار نظریه آن در جوامع علمی امروز؛ شخصی به نامِ «داروین» [زیست‌شناس و زمین‌شناس انگلیسی (1882 – 1809)] بوده؛ این نظریه رفته‌رفته کامل و بعد از حدود تقریبا سیصدسال، در ادغام و ترکیب با سایر نتایجِ علوم مختلف، شکلی تکامل‌یافته از خود را در «نظریه فرگشت» یافته است. شالوده‌ی این نظریه بر تغییر خصوصیاتِ وراثتی جانداران در طول نسل‌های متوالی استوار گردیده است. ]
انسان از آغاز زمان تا کنون، صورتهای مختلفی را در تکامل حیات طبیعی پیدا کرده است.
ترسیم (سه)، با استفاده از نمادها و تعاریف ریاضی، عناصر و ضرایب موثر بر حیاتِ انسان الگوسازی شده است.

”اگر این انسان در استمرارِ مسیری که خط (1-1) در ترسیم یک مشخص‌کننده آن است قرار داشته باشد؛ می‌توان اینگونه درنظر گرفت که انسانهای (2) و (3)؛ در این انسان (4) درهم (پنهان) و (پوشیده) همساز (مطابق) گردیده‌اند و به حیاتشان در کالبد جدیدی استمرار داده‌اند. با این فرض می‌توان نقطه‌ی آغاز را انسان (4) (انسان در زمان واقعيت يافته) درنظر گرفت. با توجه به آنچه در قسمت (2-1) تعریف و ارائه گردید، اگر نقطه زایش انسان به منزله‌ی یک رخداد طبیعی در نظر گرفته شود؛ با انطباقِ پوسته‌های موردنظر برای شناختِ واقعیتِ این زایش به باور و اعتقادِ حکمت، ترسیم چهار) (بر نقطه‌ی تولد هر شخص) قابل تصور خواهد بود. بنابراین؛ خط (0-1) را خط فرضی‌ای درنظر بگیرید که زایش را به واقعیت‌اش می‌رساند. با توجه به این شیوه شناختی، نقطه صفر، در امتدادِ پیکانِ متصل‌کننده حرکت کرده تا در نهایت به نقطه (1) خواهد رسید. نقطه صفر (مجازی) و نقطه (1) واقعیت این رخداد مجازی است. همانگونه که در تصویر می‌بینید (در گوشه‌ی سمتِ راست) می‌توان انسانهایی را تجسم کرد که از نقطه صفر حرکت کرده و بعد از عبور از پوسته‌ها نهایتا به انسانی خواهد رسید که بلندتر از دیگران است و به واقعیت این زایش نزدیک!“

الگوسازي زندگي انسان برپايه تعاريف و مفاهيم رياضي
ترسيم (چهار): (صفر) تا (يك) انسان تازه به حيات رسيده تا شكل غايي حضورش در هستي در 4 پيكره انساني شمايل‌انگاري گرديده است.

بر پايه استدلال حکما:
ماده (1) : انسان متولد شده يك جسم دارد که ظاهر و باطنی دارد.
ماده (2) : تجربه حياتِ زايش اين انسان در اين زمين، مي‌بايست يك صورت داشته باشد تا بتواند واقعيتش شناخته شود.
ماده (3) : اين صورت زندگي، در انسان بايد به يك معنا برسد.
ماده (4) : اين معنا مي‌بايست انسان به دنيا آمده را فقط به يك دليل، به يك كار معطوف بدارد تا واقعيت اين زايش در اين هستي براي او موجود و شناخته شود.
ماده (5) : فقط يك دليل براي تمام انسانها (كه به اين گونه زاييده شده‌اند (منظور نوع بشر است) بايد وجود داشته باشد تا زايش يك انسان بتواند به واقعيت خودش برسد و آنرا بشناسد. اين واقعيت بايد حاضر، زنده و هميشگي باشد تا زماني كه زايش انسان متوقف شود و نياز به جستجوي واقعيت موضع رخداد از بين برود.

بررسي نقطه زايش انسان به واسطه شيوه فكري حكما ايران
ترسيم (پنج): هر نقطه از يك واقعه از خلال اين شيوه فكري در سطوح مختلف قابل شناسيي و شناخت است.

با تکیه بر استدلال حکما، تنها یک مسیر خواهد توانست این حرکت را به صورتِ کامل به مقصد برساند و زایش را به واقعیتِ حیاتش در هستی متصل گرداند. این صورت (انسان کامل) تعریف می‌شود. او کسی است که نخست به معنای انسانیت در این هستی، به معنای زندگی خود در این حیات و در نهایت از این معنا برای رسیدن و اتصال به واقعیت خودش بهره برده است.
با توجه به این استدلال، مي‌توان يك ريسمان فرضي يا خيالي از نقطه زايش انسان (به عنوان رخداد) تا واقعيتِ اين زايش در اين هستي مجسم نمود. این ریسمان فرضی براساس ماده 1 و قواعد ریاضیات، قابل تبدیل به دو بردار است: (یک بردار ظاهر) و (یک بردار باطن).
بردار اول افقی [از نقطه زایش آغاز و در محدوده زمان، حیات و زندگی انسان در زمین قرار خواهد داشت. زمان از یک سیر خطی برخوردار است.]
بردار دوم عمودی (قائم) [از نقطه زایش آغاز و تا نقطه واقعیتِ این زایش ادامه خواهد داشت.]
این نقطه که واقعیت حیات و زندگی مولود به دنیا آمده در آن قرار دارد کجاست؟ اين مقام را «آدميت» بخوانيم و بشناسيم!
براساس ماده 5 باید در زمان زایش فرزند انسان؛ «آدمي» واحد، حاضر، زنده و به نقطه زایش اصيل هستي متصل وجود داشته باشد؛ چه در غیراینصورت، مولود تازه به دنیا آمده از واقعیتی که در این هستی می‌بایست به آن پیوند و اتصال یابد جدا شده و هیچگاه با یک ریسمان گسسته نمی‌توان به (هیچ) واقعیتی در این هستی دست‌یافت!
معادله‌ی این ریسمان فرضی در زبان حکما (قدر) نام دارد که به واسطه حسی به همین نام در انسان می‌توان پاسخهای این معادله را یافت. با این معادله هر انساني که متولد می‌شود می‌تواند واقعیت تولد خودش را بشناسد که:

(1) چرا در این حیات بر این زمین متولد شده است؟
(2) کدام تجربه‌اش در محدوده‌ی زندگی این حیات طبیعی او را به واقعیت تولدش می‌رساند؟
(3) این تجربه، چگونه او را به معنای واقعی انسانی‌اش (چون انسان به دنیا آمده) می‌رساند؟
(4) با درک این معنای واقعی انسانی‌اش، کاری که بايد در زندگي انجام دهد تا او را به دليل واقعي‌‌اش در نظام هستي برساند چيست؟

 

نکات تکمیلی:

حرکت در امتدادِ پیکان 0-1 از نگرش حکمت؛ دارای شروط، وضعیت‌ها و و قوانینی است که از عقلانیت محض انسان بنیان و پایه گرفته و برآن استوار است. پاره‌ای از گزاره‌های این نگرش در زیر می‌آید که به عنوان اصول در جستجوی پاسخ‌ها می‌بایست مورد توجه قرار گیرد:
• زايش هر انسان، يك رخداد طبيعي است پس مادیتی از طبیعت دارد. این مادیت، از محیط و شرایط حیاتی طبیعت هویت می‌گیرد. این هویت از خلالِ پوسته‌ي علوم، با اطلاعات شگفت و غريبي «دانستنی» است و می‌توان آنرا «كسب» نمود.
• فراتر از پوسته‌ی علوم، انسان باید چهار مرحله را بگذراند تا به واقعیت برسد: تجربه در حیات (پوسته تجربه)
 پیوند زندگی طبیعی به هستی (پوسته انسان)
 اتصال به واقعیت هستی (پوسته معرفت)
 تجلی واقعیتِ انسانی (پوسته حکمت)
• زندگی در پیوند با هستی حاضر محدوده‌ی واقعه اتصالِ انسان به واقعیتِ هستی است.
• رابطه انسان با حیات، زندگی نامیده می‌شود. تجربه این رابطه «لذت‌آور» و «خواستنی» است. منطقا این تجربه در ارتباط با طبیعت، محیط و سایر انسانها متحول و رشد خواهد کرد. برای یک نوزادِ تازه به دنیا آمده این تجربه چیست؟. اگر فرض كنيم (زندگي) نوزاد، (همانند انفجار بزرگ (Big Bang) (=که با آزادسازی یونها شباهتِ اسرارآمیزی در این هم‌ارزی دارد) آغاز می‌شود. می‌توان اینگونه تصور کرد که این حیات و زندگی در دلِ آن انفجار گنجانده شده يا (پنهان) گردانیده شده است.
o ارتباطِ انسان با این حیات در مسیرهای متعدد و شکلهای بينهايت «نمایاندنی» است كه (امکان) و (احتمال) آن در نقطه زایش برای نوزاد قابل تصور است. از آنجا که هر انسانی که به دنیا می‌آِید (فقط) توانِ انجامِ یکی از این صورتهای زندگی را در حیاتِ طبیعی‌اش دارد؛ پس می‌توان اینگونه نتیجه گرفت که فقط یکی از این مسیرها و شکلهای بینهایتِ (ممکن) و (محتمل) قادر است توسط انسان تجربه شود که تنها و تنها حالتی است که به واقعیت می‌رسد.
• گذرانِ این مسيرِ یکتاست که قادر است زایش را معنا كند. منظور از این (معنا) آنست که شکلهایی از “بودن” انسان (انسان نوعی) در انسانی که محدوده‌ی زندگی را‌ می‌گذراند تا به واقعیت حیاتش برسد. این شکلها بازتابها و انعکاساتی را در درونِ انسان در حرکت دارد. این بازتابها، وجوهِ شناختنی را هویدا می‌کند که بر «ارزش» و «اعتبار» زمان و موقعیتِ کنونی هستی اثر داشته و عوارض و پیامدهایی را به وجود می‌آورد. این معنا در انسان، قدرتی برای هدایت زندگی‌اش در راهِ رسیدن به واقعیت هستی‌اش را آشکار می‌کند. این آشکارسازی، (خودِ) درونی انسان را متبلور و جلوه‌گر می‌کند.
• تبلور و جلوه‌ی (خود) در (یک) راهِ کمال است که می‌تواند به واقعیتِ متصل شود. این تبلور، در هستی آثاری را پدیدار می‌کند که از خلالِ آنها؛ راه برای تکامل و تعالی (خود) آشکار و طیِ این راهِ، ملزوماتِ شناخت واقعیت و اتصال به آن را فراهم می‌کند.
• (دلیل) طیِّ این راه، (نقطه‌ای اتصال به واقعیت) باید در زمانِ هستی (از ابتدا تا کنون) زنده، حاضر و باقی باشد چرا که اگر اینگونه نباشد، راهِ اتصالِ (زایش) به (واقعیت) حیاتش گسسته و این گسستگی در تمامِ اجزای حیاتِ هستی شکاف و در نهایت فروپاشی هستی را ایجاد می‌کند.

حال؛ حسِ «قدر» چیست؟…

از خاك به فرش: محدوده (3) به محدوده (4) قدر طبيعي

ظهورِ انسان در حیاتِ طبیعی این عالم زاييده‌ي انتظار چهل هفته‌اي يا تقريبا (3) سه ماهه‌يِ پرتلاطم، پويا و مرحله‌‌اي است. اين آغاز – يا در يك روزِ باراني به وقوع مي‌رسد يا در دلِ شبِ تلخ و غم‌انگيزي كه با فوتِ مادر محقق مي‌شود – صورتش را نشان می‌دهد. علوم پايه و طبيعي، اين فرآيند را شناسايي و چرايي‌هاي متعددي را تشريح و توصيف مي‌نمايد (نظير همان اتفاق آزادسازي يون‌ها!). به باورِ علومِ تجربي و زيستي؛ در ابراز و وقوعِ اين رُخداد، همه‌ي هستي «رد»، «اثر» و «تاثراتي» را دارند. اين مولود تازه از راه رسيده؛ در ارتباطِ حياتي با محيط پيرامونش زندگي‌اش را آغاز مي‌كند. با تمركز بر اين نقطه، و با تكيه بر شيوه نگرش حكمت ايران، «واقعيت» آنرا شناسايي و در ادامه درسگفتار ارائه نمود.

*******

زن و مردی، در (یک) برخوردِ تصادفی با موقعیتی نه‌چندان «شناخته‌شده» و «غریب»، با یکدیگر (آشنا) به نظر می‌آِیند. این آشنایی پایه و اساس یک موقعیتِ عمیق «نامحسوس»، «گنگ» و «پررازُرمز» برای آغازِ یک حیات نوین است. دو هفته‌ در گرگ‌ومیش زمانی، در یک دالانِ تاریک، بعد از یک «نبرد» پر از تلفات که آثاری از آنان باقی نمانده، در یک لحظه (آنچنان که در تصویر می‌بینید) «جاذبه»‌ای مرموز، دو کروموزوم از جفت (23) تای مرد و زن، یک به یک، به یکدیگر جذب می‌شوند و پذیرای مهمانی ناشناخته می‌شود. مهمان، براساس «عهد»ی به این ضیافت آمده است. نوری خیره‌کننده «ودیعه» را به امانت سپرده و خود بعنوان «گواه» و «شاهد» بسته‌شدن این خون، به «انتظار» است تا «فراخوانده» شود و «عهد» به مرحله اجرا درآید.

اما تا آنزمان چه اتفاقي براي «مهمان» مي‌افتد.

(توضيح در متن تصوير)

مهمان ناخوانده شروع به تکثیر کرده که بر بنیاد حسِ «قدر» اینگونه قابل ارائه است:

(1): حسِ «قدر» – قدر طبیعی: [سلسله‌ی حسی﴿نباتیانسان]

انسان به طبیعتِ زمین وابستگی دارد و این طبیعت به چهار گونه در انسان قابل شناخت است.[1] نقطه شروع این وابستگی در نقطه (1)  (در ترسیم هفت) نشان داده شده است. بر پایه شکل‌گیری اولین سلول، تکثیر آغاز می‌شود و این آغاز (هستی) یافتن یک (موجود) زنده طبیعی است. با (قرارگیری) این سلول در زهدانی تاریک به مثابه‌ی منظومه‌ی بزرگی که زمین خود را یافته، سیر طبیعی خود برای تکامل را آغاز می‌کند. طبیعتِ مادر، به مدتِ یک‌ماه بعد از بسته شدن نطفه، متوجه حضور این مهمان (باارزش) می‌شود حتی اگر برایش (غیرمترقبه) و (ناخوانده) تلقی گردد! این توجه، نیاز به یک «تصمیم» برای ادامه دارد. هرچند طبیعتِ جسمانی انسان، فراتر از کنترل او به تکثیر استمرار داده تا در نقطه (2) قرمزرنگ (هفته ششم) لوله‌های عصبی «قلب» به (وجود) آمده و این (وجود)، اولین نشانه زنده خودش را با تپیدن (صادر) می‌کند.

[1] . بنیانِ طبِ سنتی حکما بر پایه‌ی شناسایی و کنترل به جهت برقراری تعادلِ میان طبیعتِ انسان با شرایط زیستِ زمین و حفظ آن قرار دارد.

دوازده مرحله تكاملي فرزند انسان براي ظهور در حيات كره زمين
ترسيم (هفت): علم امروز اين دوازده مرحله را در سه سه ماهه بارداري توصيف و تشريح كرده و آنرا به زبان علمي ارائه مي‌دهد.

”جوهره‌ی وجود این موجود به اولین شکل حیاتِ خودش رسیده که همین تپشِ قلب است. این شکل حیات، مراحلِ «تکامل» خودش در این سیاره را با نواخت و آهنگ قلب دنبال کرده، به گونه‌ای شگفت‌انگیز ظرف مدت پنج هفته، به سرعت تکامل طبیعی خود را گذرانده و حیاتش به واسطه‌ی (شکل‌گیری اندام‌های حسی)‌اش در هویتی انسانی درک و قابل شناسایی می‌شود. شکل‌گیری اندام‌های حسی، طبیعتِ «نباتی» آنان را به پایان می‌رساند.
این سیر تکاملی در (ناخودآگاهی) و (ناشناختگی) انسان (تصادفی و غیرقابل کنترل) رخ می‌دهد. طبیعت کروموزومی و ژنتیک انسان، در طی (تکامل طبیعی) خود (از یک سلول به یک حیوان) تبدیل یافته و این (انتقال) به گونه‌ای (مبهم و غیرقابل توصیف) برای مسببین این فراخوان نیز به وقوع می‌رسد و فهمیده می‌شود.“

سه ماهه نخست بارداری، به واسطه‌ی طبیعتِ انسان، یک موجود انسانی با شکل‌گیری اندامهای حسی‌اش «هویت» یافته و قابل شناسایی می‌شود. این «هویت» در سه ماهه دوم، قابلیتها و توانایی‌های استمرار تکامل‌اش را یافته و از یک حیوان به انسان تغییر صورت و وضعیت داده، سازمان یافته و در نهایت (در اوج این سازماندهی) حرکاتش توسط مادر حس می‌شود.

(2) حسِ قدر – قدر طبیعی: [سلسله‌ی حسی ﴿حیوانی انسان]

اندامهای حسی جنین در سه‌ماهه دوم بارداری به (تدریج) و (رفته‌رفته) قابلیت‌ها و توانایی زیستی یافته و (کنش و واکنش‌)هایی را به محیط پیرامونش (زهدان، مادر و بیرون از آن) از خود (ابراز) می‌کند. این کنش و واکنش‌ها بر روی جنین تاثیر گذاشته و پتانسیل‌های روانی و ذهنی بالقوه‌ای را در او ایجاد می‌کند. (نقاط (4)، (5)، (6)، (7)، (8) قرمزرنگ). حرکت چشمها، ضخیم‌شدن پوست، توانایی شنیدن، ارتباط حسی با محیط، شکل‌گیری اثر انگشت و واکنش به صداها چیزهایی بوده‌اند که (طبیعت) نباتی (گیاهی) انسان را به سوی (حیاتِ حیوانی) تکامل داده، بر روی طبیعت زمین موجودیتِ آنرا ارتقا داده و به کنش و واکنش‌های او بر پایه غریزه حیوانی نظیر سایر موجودات زمین (که متناسب با شرایط زییست و محیط پیرامون رشدونمو یافته‌اند) خواسته داده و هدف گذاشته است. موجودیت این قابلیت‌ها و پتانسیل‌ها، با جهش و تکاپوهای تکاملی این حیوان، در گذرزمان به صورت انسان براین کره خاکی درآورده است. «نیازها» و «لذت‌ها»ی انسانی که بواسطه‌یِ جهش و تکاپوی تکاملی در طبیعت زمین (که به شکل متنوع و بی‌پایانی در «امیال» و «غرایز» حیوانی او گسترده شده است) برآورده شده بصورت ضروری‌ترین و الویت‌دارترین خواسته‌ها و هدف زندگی حیاتی او به حساب می‌آِید. تامین این خواسته‌ها و اهداف در سیر زندگی حیاتی این حیوان، (حالات) و (کیفیاتی) را به ذهن و روان او (درون این حیوان که از اختصاصات ویژه او به حساب می‌آید) داده که سبب ارتقای تکامل او و احراز استقلال «انسان» در طبیعت گردیده است. مهمترین نشانه‌ی این استقلال، کنشمندی ارادی اوست که در نخستین عمل و رفتار وی (بازکردن چشمان و تشخیص نور) بارز نمایان است. به نظر می‌رسد این دو به طبیعت حیاتی انسان انگیزه و دلیلی برای (زایش) می‌دهد تا پا به این عرصه گیتی گذارد و تکاملش را دنبال کند.

(3) حسِ قدر: قدر طبیعی / حیاتی (محیط، جامعه انسانی) [سلسله حسی ﴿انسانی]

سه ماهه سوم بارداری، تکاپو برای زندگی (حیات طبیعی) و نبردی برای (بقا) و (راهبرد) او بجهت ورود به دنیای پیرامون است. این تلاش و تکاپو در محیط انسانی بیرون این با راهبری مادر برای رسیدن به امنیت زایمان که از مهمترین و حیاتی‌ترین خواسته‌های محیط نیز محسوب می‌شود قابل ادراک است. عموما «تعیین زمان»، «انتخاب مکان» و «موقعیت و وضعیت» مناسب برای بارداری از جمله کارهای مقدماتی معمولی است که برای محقق شدن این خواسته، قابل شناسایی و بیان است. یافتن این سه و تحقق وضعیت بهینه، نیازمند آموزش و کسب مهارت و تخصص است.[1] با درنظرگرفتن این واقعیت طبیعی، می‌توان اینگونه استدلال کرد که در سه ماهه پایانی بارداری (برای جنین و محیط)، فراهم‌آوردن شرایط حضور از مهمترین اعمال و رفتارهایی است که به صورت طبیعی صورت می‌گیرد و برای انسانهای اطراف (پذیرنده این حیات تازه شکل‌یافته) وجاهت و صورت منطقی دارد. آنچیزی که تحت عنوان «علائق» و «گرایش» در انسان برای زندگی طبیعی قابلیت نامگذاری دارد در این مقطع به صورت پنهان و مستتر در درون جنین (روان و ذهن) او کاشته می‌شود و تا 10 سالگی تغییر و تحولاتِ عمیقی را در انسان تجربه می‌کند که منجر به بروز استعدادهای انسانی می‌شود.

[1] . [این سه ضریب، تنها در اینجا حیاتی و مهم تلقی نمی‌شوند بلکه در سیر تکاملِ انسان (در طبیعتِ زمین) نیز از جمله مهمترین الویت‌هایی در بروز «رفتار»ها و اتخاذ «تصمیم»‌ها به حساب می‌آید. گویی کنترل و تعیین این سه، به تثبیتِ بقای انسان (ضمانت بقا) منجر و بر استعدادهای انسانی او برای استمرارِ این تضمین نیز افزوده و انباشت می‌نماید.]

”آموزش انسان، برای تکامل و استمرار نسلهای بعدی‌اش بر (ادراک) و (شناسایی) این ضرایب و اتخاذ «رفتار»ها و «تصمیم»‌ها متناسب با آن استوار است. هرچند شکلدهی به انسان نیز با آموزش او ارتباط تنگاتنگی دارد. به‌طور کلی، ارتباط انسان و آموزش به دو هدف قابل جمع‌بندی است: (اصل تکامل طبیعی) یا (اصل تعالی انسانی). از آنجا که محیط و جامعه در گذر زمان، مکان و موقعیتها دچار تغییرات و تحولات گسترده و متنوع هستند رسیدن به این دو هدف، روشها و مبانی متنوع و مختلفی را یافته که گاها بر علیه ماهیت انسان بوده! و همین نسلهای بعدی را متزلزل و به تبع آن فجایع محیطی و اجتماعی گسترده‌ای ایجاد نموده است. با توجه به این متغیرها و وابستگی‌های غیرقابل تخمین و پیش‌بینی، ساحتهای درونی انسان که از ارتباطش با زندگی به صورت شخصی و فردی برایش کسب می‌شود می‌تواند به عنوان معیار و شاخص در انتخاب هرکدام از این دو اصل و در نهایت شکلدهی و ساختِ این انتخاب در گذر زمانِ زندگی‌ او باشد. این شاخص، باتوجه به خصایص و ویژگی‌های منحصربه‌فرد انسانی که از خلال فرهنگ و تاریخ سرزمینش (قومیت و ملیت‌اش) به او رسیده برای وی قابل شناخت است.“

مي‌توان استدلال كرد كه «نيرو» و «اراده» زايش انسان در طبيعت، وابسته به چيزي فراتر از تصميم دو نفر يا اراده‌ي انساني آنهاست. بلگه گویی نیروی زایای طبیعت در شکلدهی به یک سلول براساس ماهیت حیاتی و موجودیتِ طبیعی‌اش به شکل محسوس‌تری قابل ادراک است. طبیعت نسبت به (یک) موجودِ انسانی، براساس میزان متوازنِ و حدودی مشخص (قدر) شده است. این قدر طبیعی، تکامل‌بخش سلول زنده انسان (که در لحظه باروری تخمک کاشته شده است) در یک سیر هستی‌شناختی و طبیعی است که (زمان، مکان، یا هر نسبیت دیگری) در آن بی‌تاثیر است. این سیر تکاملی، بر (نوع) و (گونه) ی طبیعی یک موجود قابل طبقه‌بندی است. از این رو، مجموعه‌های حسی مرتبط به این سلسله‌ها از نسبیت فزاینده و تکثر گسترده‌ای برخوردار است. علوم روان شناختی و  ذهن شناختی (مغز و اعصاب) در شکلهای مختلفی که براساس نظریاتِ دانشمندانِ این حوزه‌ها سامان یافته به این تکثر، دسته‌ها و گروه‌های مختلفی را داده که به واسطه‌ی آنها قابل شناسایی گردیده‌اند. براساس این علوم «شش»، «پنج» یا «هفت» تیپ از این داده‌ها به دانستگی انسان و اطلاع او درآمده است. به تعبيري اينگونه به نظر مي‌آيد كه مجموعه‌هاي حسي اين سه سلسله‌ي حسي (تا 12 سالگي) به مركزيت اين دسته‌ها، به يكديگر تركيب و امتزاج مي‌يابند و مثل يك سري فرمولهاي شيميايي كه واكنش‌هاي تخمين‌پذير و قابل‌شناسايي را به همراه دارند انسان را به عمل واميدارند.

ترسيم (هشت): سه سلسله حسي اوليه انسان نمونه‌سازي شده است. كه قبل از تولد آنها را پيدا مي‌كند.

”تقریبا چهل هفته فاصله گذشته است. (یک) انسان، از (یک) «عهد» جوهره‌ی وجودی را می‌گیرد. جوهره‌یی که به‌مثابه‌ی یک «امر»، «عهد» را برای اجرا ضمانت می‌کند. این عهد بعداز چهل هفته طبیعی به این هستی ظاهر می‌شود. این اولین مرحله از زندگی «عهد» نامیده می‌شود. زنی و مردی گواه و شاهد این «عهد» به حساب می‌آیند، کلِ انسانها و محیط اطراف او آنگونه که یک «موجود» «زنده» «صاحبِ حیات» در این هستی می‌تواند، در تکامل او سهیم‌اند و یک انسان تجربه حیات طبیعی را آغاز می‌کند.“

با زایش انسان محدوده زمان هستی‌شناختی (محدوده (3)) به محدوده «طبیعی» حیات (زمان طبیعی) (محدوده (4)) درهمآمیزی و تطبیق پیدا کرده و به تدریج آثار و اثراتِ آنها در یکدیگر محو و پنهان می‌شوند. همآميزي، تحتِ تاثير عوامل محيطي و جامعه واقع مي‌شود. از اين رو يك موقعيت «حساس» در رها كردن يك محدوده و ورود «بحراني» به محدوده ديگر از سير حياتي يك انسان تلقي می‌گردد. برپایه داده‌های پوسته علوم، «زمان» مهمترین شاخص برای طبقه‌‌بندی علمی است.

”اما این شاخص در ذهن و روان انسان (جهانِ روانشناختی و فکری‌اش) مفهومی پیچیده‌تر از خود دارد که برای اندازه‌گیری و شناختِ آن مبانی محاسباتی دیگری مورد نیاز است که باید تامین شود. درهماآمیزی زمانی در لحظه زایش، يك شكافِ پنهان را در ذهن و روان انسان ايجاد مي‌كند: از لحاظ ذهني؛ ابعادِ «هستي‌شناختي» و «طبيعي»‌ زمان (بُعد اول و دوم زمان: گذشته)؛ تحت تاثير مفاهيمِ هويتي و شناختي محيط و جامعه؛ (ابعاد ذهني و رواني زمان: بُعد دوم و سوم زمان [حال]) به (بعد چهارم زمان: [آینده]) «شكلدهي» و «كنترل» پذيری می‌دهد. از لحاظ رواني: كنشها و تصميمهاي انسان در موقعيت‌هاي طبيعي زندگي فشردگی‌ها و کشش‌های «زمانی» را در این شکاف پنهان ایجاد می‌کند که عدم مدیریت و کنترل آن می‌تواند عواقب روانی گسترده‌ای را از لحاظ حسی و انسانی ایجاد کند.“

در فرش: محدوده (4): قدر حیات

ترسيم (نه): مراحل مختلف زندگي طبيعي انسان در حيات زميني

عمر طبیعی انسان، در پس ثانیه‌ها و دقایق روزها و خوابهای شبهای زندگی ماست. هر «دم» از کل لحظاتِ زندگی، غنیمتی است که انسان از خلالِ آن می‌تواند به شناخت طبیعت، حیات و پیرامونش پرداخته تا آموخته‌هایی را برای تکامل خود بیابد. زمان تولد هر انسان آغاز عمر طبیعی او و زمان مرگ او پایان آن محسوب می‌شود. عمر طبیعی انسان برپایه «زمان» در روایتِ داستانِ حیاتِ طبیعی او، به 8 مرحله 12 ساله قابل تقسیم‌بندی است که هر کدام از این 12 ساله‌ها را یک [چرخه زندگی حیاتِ طبیعی انسان] در نظر بگیرید که:

        • تاريكي (صفر) – 12 سالگي : يك انسان طبيعي

نور – تكه سنگ: 15 سال پایان تكامل طبیعی – آغاز تکامل «انسانی» [تحت تاثیر طبيعت، محیط، اجتماع، کشور، قاره (سرزمین)، زمین، هستی، عالم]

        • پانزده سالگي تا بيست‌وهفت سالگي: يك انسان اجتماعي (تکه‌سنگ – گوهر )
        • بيست‌وهفت سالگي تا ورود چهل سالگي: يك انسان بزرگسال (گوهر – نور)
        • خروج از چهل سالگي تا پنجاه و دو سالگي: يك انسان بالغ (والد)
        • پنجاه‌وسه سالگي تا شصت و پنج‌سالگي: يك انسان ميانسال
        • شصت‌وشش سالگي تا هفتاد و هشت سالگي: یک انسان (پير)
        • هفتادونه سالگي تا نودويك سالگي: یک انسان «سالمند»
        • نودودو سالگي تا صدوچهارسالگي: یک انسان «كهنسال»

[همآمیزی با «حیات» طبیعی‌] چرخه اول از هشت دوره عمر حياتِ‌ انسان نامگذاری می‌شود.؛ هیجانات، علایق، عادات، وابستگی‌ها و نظایر اینها _که هویداکننده استعدادهای حسی انسان هستند در [سلسله (3): سلسله انسانی] شکل و مرزهای خود را پیدا می‌کنند. دستاورد و نتیجه این همآمیزی در نهایت در پوسته انسان (5) محسوس و قابل لمس است.انسانی را فرض بگیرید که طبق علوم زیستی و پایه دنیای امروز، سلامتِ جسمانی خودش را به دستِ داده‌های اطلاعاتی پوسته علوم سپرده و در بهینه‌ترین وضعیت ذهنی و روانی حیات طبیعی زندگی کند اما یک نقص کلیدی و غیرقابل اغماض دارد: بر شکل گروه و بند اجتماعش کنترل می‌شود. او تجربه‌های زندگی‌اش را به «شکل» و «صورت» محیط و قضاوتهای گروه خانواده‌اش و تحت کنترل شیوه‌های ذهنی محدودی که برآمد آموزه‌های عرفی و عمومی پذیرفته شده است انجام می‌دهد و از سر می‌گذراند.

”این حیاتِ طبیعی در نهایت بر «تکه‌سنگ‌»های جامعه‌ی پیرامونش بسته خواهد ماند و در گورستانی خاموش بر روی این زمین؛ در کنار هم بخواب در انتظار شنیدن ناقوس رهایی از خاک خفته خواهد شد.“

مرگ، پایانِ طبیعی حیاتِ این انسان است.

”منطق‌هاي حاكم بر حفظ و حراست يك گروه اجتماعي از انسانها، دستورالعمل‌های لازم و ضروری برای ساخت دژهاي مستحكم و باروهاي بلند از سنگهایی است؛
سنگهایی انسان‌ساز که در طول تکامل طبیعی این هستی آموخته‌ایم منافع گروهی انسانها را با آن تامین کرده و اقلیتی را بر اکثریتی بقبولانیم. انسان (5) اگر نقیصه‌اش را برطرف نکند در ميانِ اين دژ، به اسارت خواهد نشست و به كنترل سلولهایش درخواهد ‌آمد. هرچند ابعاد وسيع زندگي انسان در اين هستي، همواره ترك‌هاي شكننده و آوارهاي فراموش‌نشدني را بر اين دژها وارد كرده تا انسانهاي دربند را آزاد و معناي بودن‌شان را به آنها نشان دهد. اما آنها همیشه ساخته می‌شوند چرا که خریدار دارند و کاربرد!“

آیا می‌توان از این (پایانِ طبیعی) رسته و از آن نجات پیدا کرد؟

”اینگونه (باید) که حسِ قدر با وجود تکامل طبیعی که یافته (از یک خون بسته شده به انسان 12 ساله رسیده) پاسخ این پرسش را برای انسان (5) به همراه آورده باشد و او (خود) این پاسخ نداند!“
”تکامل حسِ قدر برمبنای توازن و تعادل (طبیعت) قابل شناسایی و بررسی است. توازن بین نیازها و لذت‌های حیاتی و زندگی انسان در (اندازه) مشخص و دقیقی است که از خلال پوسته علوم قابل محاسبه و حتی با توجه به زمان طبیعی حیات او (گذشته، حال و آینده) قابلیت تخمین است. با توجه به تغییرات و دگرگونی‌هایی که انسان می‌تواند در دنیای طبیعت محلِ زندگی‌اش ایجاد کند می‌بایست توازن حیاتی و تعادل زیستی انسان در الویت آنها قرار داشته باشد. هرچند نمی‌توان نادیده گرفت یا انکار کرد که انجام این الویت برای انسان امروز ضمانت چندانی نه همراه نداشته است! عوارض و پیامدهای طبیعت که انسان (برپایه محدودیتهای زیستی و جایگاه‌های اجتماعی محیط) تاکنون ایجاد کرده، باعث شده بازگرداندنِ آن (توازن) و (میزان) تعادل طبیعی (غیرضروری) و (ناکارآمد) به‌نظر آید. هرچند ناگزیر از آن است که برای استمرار تکامل خودش بر این کره خاکی چاره و راهِ فراری را پیدا کند.“

با توجه به این می‌توان اینگونه جمع‌بندی نمود که:

• کلیه داده‌های حسی که از طریق اندام حواسِ پنجگانه ظاهری و حواس پنهانی انسان از خلال پوسته علوم و تجربه طبیعی حیات انسان «ملموس» و قابل «حس» است در سلسله حسی نباتی (تن ظاهری انسان)، حیوانی (امیال و گرایش‌های محیطی) و انسانی (برآمد طبیعت‌) «هویت پذیر» و قابل شناسایی است. این هویت پذیری در تعیین میزان و در حد توانایی‌های ذهنی و روانی او قابل ادراک و شناخت است.
• سلسله‌های سه گانه حسی گفته شده. برپایه سیر هستی‌شناختی و حیاتِ طبیعی یک موجود (انسانِ) زنده بر زمین؛ پایه و ستون‌های اولیه خود را کسب کرده و در گذر «زمان»، (سیر تکامل طبیعی) انها را به عمل آورده است.
• پایه‌ها و ستون‌ها، بربنيانِ «اندازه‌»های مشخص، «میزان» – که هارمونی کلی حرکتِ این موجود را از (سلول، حیوان، انسان) درنظر داشته – برای زندگی و تجربه در این گیتی؛ فراهم ساخته‌شده است که برای هر انسانی از طریق پوسته‌ی علوم (داده‌های علوم امروز) قابل شناسایی است.این «انداره» و این «میزان» ها «قدر طبیعی» و «قدر حیاتی» یک موجود انسانی برای آغاز حیات طبیعی در زمین درنظر گرفته می‌شود. این اندازه‌ها
• این اندازه‌ها و این میزان ها در زنجیرهای متنوعی به یکدیگر حلقه شده و در تعادل با زمان، مکان و موقعیت‌های مختلف حیات طبیعی قابل درک ‌می‌شوند. انسان با درکِ این موقعیتها و سنجش وضعیت‌های اثرگذار بر آن، می‌تواند به عمق و درازای این زنجیرها واقف گردد که منشاء آنها عموما در دوران سه ماهه سوم قرار خواهد داشت! وقوف به این زنجیره‌ها، رفتارهای انسانی را جهت و سویی راهبردی و کاربردی برای زندگی طبیعی‌اش خواهد داد.
• درهمآميزي زماني (كه در گذار بين محدوده‌ها به آن اشاره شد)، تركيب و امتزاج حياتي و طبيعي بدنِ انسان (كه در آن ذهن يك «دانشمند» تمام عيار خودكار است)، در بستر روان نيز آثار و اثراتي دارد كه بر آنها افزوده مي‌شود. ادراك و شناخت اين آثار در تكه‌سنگهايي هويت‌دار و برچسب‌خورده قابل تصور است كه مخزن سلسله‌ حسي چهارم تلنبار و انباشته مي‌شوند. به فهم رساندن این ادراک، و كسب شناخت اين تكه‌سنگها، از مهمترين الزامات براي طي مراحل بعدي در محدوده‌هاي (5) به بعد است.

از فرش به آسمان: محدوده (5): قدر زندگی

انسان (5)، كه تجسم‌يافته حسِ (قدر) پس از تكامل طبيعي و حياتي به روی زمین است، [براي يافتن واقعيتِ هستي خود] مي‌بايست در محدوده (5)، مسيري را براساس توانايي‌های محیطی و پتانسيل‌هاي انسانی [که بواسطه محیط و جامعه آموخته‌ و «آموزه‌»‌ كسبی‌اش شده]‌ انتخاب کند. عبور از این مسير، و تجربه‌های در طول راه؛ دستاوردهاي انساني یا محیطی [که خاص و منحصربه‌فردند] را به همراه خواهد داشت. هرکس به طریقی از این دستاوردها براي (تكامل) انساني‌اش  [در تناسب با زمانه، محیط زندگی، اقلیم و جغرافیای جامعه اطرافش می‌تواند «بهره» لازم و «كافي» را به «سهم» ببرد. این دستاوردها در ساحتِ درونِ انسان نیز موجودیت دارند. تجربه‌های حسی و ذهنی‌مان از موقعیت‌های پیشروی‌مان در زندگی «ادراک و شناختی‌» را به همراه دارد. ذهن و روان‌مان در باب یافتن معنایی برای آنها جستجوی بی‌انتهای را دارد. هر آنچه به این تجربه و حاصل آن جستجو بر انسان، که در حدِ محیط و سقف جامعه است [سلسله‌ی حسی (4): «ادراکی/شناختی»] نام است.  ‌

”در عبور از این محدوده، (موقعيت‌ها) (زندگي) در برخورد با (انسان) منجر به‌موجودیت درآوردن [فرصت‌ها، چالش‌ها و كشمكش‌ها] برای او و اطرافیانش مي‌شود. این (موقعیت‌ها) چیستند و برچه «ماهیت» و «معنا»یی؛ در راهِ عبور انسان از این محدوده قرار داده شده‌اند پرسشی‌ست که از جهانِ اساطیر تا زمانه‌ی «اکنون» ذهنِ بشر را به خود واداشته تا پاسخ آنرا دریابد. عموما بر این باور می‌توان تکبه کرد که: «دریافتِ» ذهنیتِ دقیقِ (پنهان) در وقایع و موقعیت‌های زندگی؛ به‌واسطه پرسش‌های (دُرُست) و (مطقن) برای پاسخ‌یافتن در محدوده (5) «شدنی»‌ست. آنچه این پرسش‌ها را به صورت درست و صحیح در ذهن و روان انسان منعکس می‌کند کندوکاو در سرنخ‌هایی است که در پسِ موقعیت‌های زندگی برایمان متبادر ویا به شکلی تصادفی یا جبری با آنها مواجههیم. ارتباطِ منطقی و خلل‌ناپذیری بین این سرنخ‌ها (باید)، که چرایی‌های ذهنی و روانی انسان در برخورد با وقایع زندگی را پاسخ، و برای ظاهر و باطن انسان در دنیای اطرافش (بهره) و (سود)ی را به همراه آورد. (منطق) و (مواجهه) بستر یافتن پرسش درست را مهیا می‌کند.“

انسان (5) با عبور از مسیر زندگی‌اش آرام از محدوده (4) وارد محدوده (5) می‌شود. در عبور از محدوده (5) تجربه‌های ذهنی و روانی انسان (که محصول و شکل‌یافته «محیط» و «جامعه انسانی» است)، یک «هویت»ی اجتماعی و یک «من» درونی را برای او می‌سازد. «من»ی که برپایه آن، به افراد جامعه می‌توان فردیتی «مستقل» و «انسانی» اختصاص داد. این انسان «ساخته‌شده» و «سازنده»؛ (انسان (6) در محیط و جامعه «تحول» و «پیشرفت» را مسبب خواهند بود.

حدفاصل انسان هويت‌مند و «من» يافته با انسان «نفس» مند و «جان» يافته [جان به فهم و شناخت گوهر نفس انساني ارتباط دارد]
ترسيم (ده): در اين ترسيم نشان داده مي‌شود كه سلسله حسي چهارم از تعامل انسان با محيط پيرامونش در عبور از محدوده (5) شكل گرفته و هويت مي‌يابد.

”«ماهیت» و «سرشت» انسان اینگونه است که «توان» و «نیرو»ی ایجاد تغییر در «محیط» و «اطراف» اش را دارد. هر تغییر، عوارض و پیامدهایی را دارد: هم بر موضوع مورد تجربه، و هم بر تجربه‌شده و تجربه‌کننده. «ارتباط» توانِ انسان و پیامدهای تجربه‌هایش موضوع «مهم» و برای هرکس «دانایی» به آن ضروری. پس هر تجربه را دو چیز باید: (1) با چه (توان) و (قوه)‎ای (2) بر چه (سیاق) و (نتیجه‌)ای.“

(آموختن) شيوه عبور از اين موقعيت‌ها، كنترل یا مديريت آنها در زمان بحرانهای گروهی و اجتماعی، چیزیست که به (پرورش) توانايي‌ها و به نتیجه‌رساندن پتانسيل‌هاي دروني‌ انسان در محیط و جامعه اطرافش (نيازمند) است و تلاش برای پرورش این شیوه‌ها و سبکها براي تكامل هرانسان امريست (ضروري) و (مهم). ازين روي، پي‌ريزي يك نظام آموزشي براي آموختن اين مهارت‌ها به انسان براي بهبود و بهره تمام و کمال در زندگي و محیط زيست او (الويت) حياتي به حساب مي‌آید. سلسله‌ حسی (4)، حاصل آموزش و پرورش سه سلسله‌ی حسی پیشین است که برای عبور از محدوده زندگی به صورت [غیرارادی] و [تصادفی] به انسان از محیط و جامعه (داده) شده است. (آموزه)ها و (استعداد)ها در ذهن و روان انسان با (آموختن) و (پرورش)دادن این داده‌ها، به (عمق) و (نظر) در تجربه‌های زندگی میرسد. براین پایه، مجموعه‌های حسی در این سلسله به وجود می‌آِید. هرکدام از این مجموعه‌های حسی تکه‌سنگی تصور شوند که «هویت»دار و «نشان» دار در ذهن و روان انسان قابلیت شناسایی و ادراک دارد. این مجموعه‌ها بر اساس:

  • شیوه ادراک حسی یک موقعیت
  • به فهم درآوردن ادراک با (فکر) نظام‌مند و جامع. توسعه و گسترش ادراک.
  • (تکامل) ادراک و برقراری (تعامل) و (ارتباطِ) بین انسان و سایر موقعیتهای زندگی (در ابعاد محیطی و اجتماعی)
  • حصول به (نظریه) و (قوانین) حاکم در ارتباط با انسان، زندگی‌اش و تجربه‌های درونی روانی و ذهنی‌اش.

”این شناختِ عقلانی برای عبور از بحرانها و کشمکش‌های پیشِرو ضروری‌ست و (نادانی) بر آن ممکن است بقای انسان، محیط و جامعه‌اش را به خطر بیندازد.“

با توجه به آنچه گفته شد ؛ «گستردگی» و «تنوع»ِ حسیِ غیرقابل تخمینی در مجموعه‌های حسی این سلسله در انسان‌های مختلف پیش می‌آید. ممکن است افراد یک جامعه، در یک نظامِ آموزشی که بر آنها حاکم است، (کلا) یا (جزیی) در عبور از محدوده 5، حس‌هایی را جزیی یا کلی تجربه نکنند یا حتا نیاز به آنرا نیز در خود احساس نکنند. سلسله‌ (4) بر پایه آن مجموعه‌ها که محسوس‌اند و مورد نیاز استوار است. ازین روی، انسانها در یک جامعه یا محیط که تحت تاثیر نظامِ آموزشی است، بر ذهن و روان‌ ‌شان (ادراک) یا حتی می‌توانند (شناخت) کسب کنند. یک انسان را درنظر بگیرید که در یک نظام آموزش (که مهارت‌های تجربه محیط و جامعه را به او آموخته است) در عبور از محدوده (5)  به هزار تکه سنگ نشاندار و هویتدار در ادراک و شناخت رسیده باشد که برای (پایداری) محیط و (بقا)ی جامعه ضروری و حیاتی تلقی کند. همان انسان را در یک نظام آموزشی دیگر درنظر بگیرید که به زور پنج یا هفت تکه سنگ را ادراک کرده یا شناخته است. انتخاب یک «شیوه»، «ساختار» فکری و «سبک» و «سیاق» زندگی از مهمترین دستاوردهای یک فرآیند آموزشی به حساب می‌آید که می‌بایست (سو) و (جهت) تکامل انسانی در عبور از محدوده (5) را در (حد) محیط و (سقف) جامعه به صورت (مستقل) و (مستقیم) نشان دهد.

پس اینگونه مستدل است که:

”«سلسله حسی (4) بر مجموعه‌های حسی‌ای (انباشته) و (اندود) می‌گردد که براساس یک نظام آموزشی، شیوه ادراک آموخته به (هر) انسان و (پرورش) استعداد‌های درونی در برخورد با (هیجانات، ارتعاشات و نوسانات) تاثیرگذار بر اندام حسی پنجگانه و به تبع آن (کل) تن انسان که قابلیت (ادراک) و (شناخت) آن از خلالِ توانایی‌هایِ محیطی کسب شده و شرایط اجتماعی عامل آن پیدا کرده است“

انسان، در [برخورد] با موقعیت‌های زندگی، هیجانات، ارتعاشات و نوساناتی محسوس و قابل ادراک از خلال حواس پنجگانه ظاهری و پنهانی را تجربه می‌کند. با اتخاذ ساختار فکری جامعی می‌توان ارتباطاتِ منطقی و انسانی با آن موقعیت را شناسایی و نهایتا با به فهم رساندن این شناسایی پی به «چیستی» آن موقعیت؛ طرز «کنش» و نحوه «عمل»ی برای (مواجهه) با آن را انجام دهد، به گونه‌ای که در یافتن نشانه‌ای (معنادار) برای (استمرار) زندگی انسانی‌اش مددرسان باشد و یار شود. (شناسا)یی آن رابطه و شناختِ آن مواجهه همه‌ی آنچیزیست که می‌تواند دستاورد مهم چرخه‌ی آموزش انسان در حیات به این کره خاکی شناخته گردد. حواسِ زیرمجموعه این سلسله حسی، آنهایی هستند که قابلیت «پدیداری» و «شناخت» آنها (از خلال محیط و جامعه) (ممکن) است و قابل (فهم). (دانستگی) و (کسب اطلاعات کاربردی و مفید) در این چرخه‌های آموزش انسانی بر این کره خاکی (مقصود) تجربه‌ی انسان در برابر این موقعیتها به نظر می‌آید.

[نوسانات، ارتعاشات و لرزش‌هایی] که اندام (تن) انسان، از خلال عبور در مسیرهای محدوده (5)، در برخورد با (محیط) یا (تعامل) با گروه‌های انسانی جامعه به شکل «محسوس» و «قابل لمسی» تجربه‌پذیر است که بواسطه‌ی آنها «برانگیختگی» و «کنش»ی از انسان صادر می‎شود (عمل و عکس‌العمل یا برعکس) که با آموزش (درست) و (دقیق) درک شوند، زیر نظر و کنترل محدود اولیه اما سازنده نظام‌های فکری، (پرورش) و (توسعه) یابند و فهمیده شود و نهایتا با مواجهه نسبت به آن موقعیت، (تجربه) عمیق و سودمندی را کسب و بهره‌ای به زندگی محیط و جامعه اطراف برسد. همه‌ی این فعل‌وانفعلات در نهایت تکه‌سنگهای «هویت»دار و «نشان»دار تجسم ‌شوند که در مسیر زندگی انسان (عبور انسان از محدود 5) در مخزن این سلسله حسی قرار می‌گیرند.

مهمترین دستاوردی که از این چرخه برای انسان به دست می‌آید (شناخت)ی است که (می‌بایست) ارتباطِ «زنده»، «مستقل» و «مستقیم» با زندگی طبیعی و انسانی (محبط و جامعه) پیرامون برقرار کند تا بتواند برای توسعه و تکامل آنها کاربرد داشته باشد. این (شناخت) (باید) قابلیت ارائه و توصیفِ نظامند را داشته باشد بگونه‌ای که مورد قبول عقل برای انسان و همه سایر افراد جامعه داشته باشد و برای آنها «نمایاندنی» باشد.

”این عرصه نمایش، سبب تحلیل است و (معیار) قضاوت. این تحلیل و قضاوت، تکه‌سنگها را صیقل داده و آنها را به (گوی‌)های آماده برای «ضربه» و «تکانه» متحول می‌کند. با راهنمایی مشاورین و نزدیکان دوستدار انسان می‌توان این ضربه‌ها و تکانه‌ها را مبنای شناختِ و یافتن معنای زندگی هر انسان و نهایتا راهبرد او برای اتصال به واقعیت انسانی‌اش در این حیات زمینی در (نگر) آورد که (نگرش) و (اندیشه) انسان را سبب است.“

با پذیرفتن این استدلال، می‌توان نکات زیر را در نظر آورد که:

  • تمام موقعیت‌های زندگی برابر انسان در عبور از محدوده 5 (چه قائل باشید که تصادفی‌اند و چه قائل باشید که غیرتصادفی و کاملا هوشمند و معنادار به نظر می‌رسند) نهایتا در ارتباطی محسوس یا نامحسوس با ذهن و روان انسان (کسی که آنرا تجربه می‌کند) یا به تعبیر کلی‌تر درونِ او (موجودیت) یافته (قابلیت شناخت) پیدا می‌کنند. مبنا قراردادن این (ارتباط) به عنوان فرض کلیدی در یافتن چیستی این موقعیتها و مواجهه با آن در عبور از این محدوده ضروری و مهم هستند.
  • (درک) چنین ارتباطی نسبت به موقعیت‌های زندگی‌ در یک انسان؛ [کنش‌ها، تصمیم‌ها و انتخابهای] متفاوت و متنوعی را انجام خواهد دارد:
    • اگر (موجودیت) چنین ارتباطی را درک کرده باشد، می‌تواند با بررسی و تحلیل این (ادراک) و (شناسایی) چرایی‌هایی عامل این رخداد به ادراک (خود) توسعه داده، و با برقراری ارتباط بین موقعیت و کیفیت تاثیراتش در درون به (فهم)ی برسد که با انطباق دادن آن نسبت به محیط و جامعه انسانی پیرامون به شناختِ (چیستی) آن موقعیت در زندگی کنونی برسد و ازین شناخت راهبرده از آن در راستای محیط و جامعه سود و منفعت بهره ببرد که منتهی به تکامل زیست و محیطش را به همراه داشته باشد.
    • اگر (موجودیت) چنین ارتباطی را درک نکرده باشد، در موقعیت‌های تکراری زندگی، گستره کنشها و تصمیم‌ها را نمایان می‌کند که تنوع و تکثر آنها نامحدود و غیرقابل شناخت است که انتخاب هرکدام از آنها عوارض و پیامدهای مختلفی را در محیط و جامعه می‌سازد.
  • (گزاره)‌ها و (آموزه)‌های آموخته شده یا آموزانده شده توسط محیط و جامعه به انسان در شکل‌دادن به یکی از دو وضعیت فوق نقش غیرقابل انکاری را دارد.

*******

با توجه به کلیات گفته شده درباره این سلسله، در درسگفتارهاي بعدي به بررسی و شناسایی حسِ (قدر) و مجموعه‌های حسی آن در این سلسله و سلسله پنجم پرداخته می‌شود كه براي آموزش آنها از «بازي» استفاده شده است. اين «بازي»‌ها به همراه ساير مطالب گفته شده در كليت اين درسگفتارها در مقالات بعدي تشريح و تبيين خواهد گردد به حول و قوه الهي.

*******

نقد و بررسی‌ها

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

اولین کسی باشید که دیدگاهی می نویسد “درسگفتار حسِ «قدر» [بخش سوم]: بُردارِی با دامنه بینهایت”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *